گوشباله!
یکی از چیزایی که بابایی در مورد تو خیلی روش حساس بود، این بود که تا وقتی خودت نخواستی و انتخاب نکردی گوش هاتو سوراخ نکنیم!
فکر نمیکردم به این زودی ذوق و شوق تو برای داشتن گوشواره بتونه متقاعدمون کنه! همیشه تو خیالت گوشواره گوشت میکردی و چشم هات هم خیلی تیز گوشواره های منو دنبال میکرد، تا مدلش عوض میشد اولین نفری که متوجه این تغییر میشد تو بودی!
کی میتونست در برابر این همه ذوق تو مقاومت کنه؟!!
با اینکه میدونستی درد داره باز هم انتخاب کردی که گوشواره داشته باشی!
دوشنبه 16 دی یعنی دقیقا 2 سال و 6 ماه و 25 روزگی ت با هم رفتیم درمانگاه و بالاخره تو گوشواره دار شدی!
خوشحالم بخاطر اینکه خودمم دوست داشتم گوشواره داشته باشی، ولی بیشتر از این خوشحالم که پای خواسته ت ایستادی و ما رو متقاعد کردی! دلم میخواد همیشه تو زندگیت همینطور پای علایق و آرزوهای معقولت ایستادگی کنی و بدستشون بیاری.
میدونی وقتی تو چیزی رو با تمام وجودت بخوای، دنیا هم نمیتونه جلوت وایسته...
این دو روز کارت شده مدام جلوی آینه رفتن و تماشا کردن گوشواره هات! هر کسی رو هم که میبینی اولین جمله ای که بهش میگی اینه که من گوشباله دالم!!
کوچولوی دو سال و نیمه من برآورده شدن آرزوت مبارک...
خدا رو شکر که تو اینقدر دختری!
تو بزرگترین آرزوی برآورده شده منی دریا...