دریادریا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

بزرگترین معجزه کوچولو

یک تجربه!

23 ماه و اندیه که دارم مادری میکنم البته به اضافه 9 ماه! امروز داشتم با خودم فکر میکردم اگه بخوام برگردم به اولین روزی که فهمیدم خدا یه تیکه از وجودش رو تو وجود من قرار داده و دوباره همین مسیرو قرار باشه طی کنم، چه کارایی رو انجام میدادم که ندادم و چه کارایی رو انجام نمیدادم که دادم؟؟! شاید یه گوشه از این تجربه ها به درد یه نفر بخوره... کسی چه میدونه!   بذار ببینم......   اگه برمیگشتم به دوره بارداریم...   یه بار یادمه خیلی خودمو خسته کرده بودم و تو تکونات کم شده بود خیـــــــــــــــلی ترسیدم البته خدا رو شکر مشکلی نبود. اما اگه برمیگشتم بیشتر مراقب خودم میبودم...   اینقدر کورکورانه به حرف دکترم گوش نمیدا...
29 ارديبهشت 1392

23+9

امروز وارد آخرین ماه دومین سال زندگیت میشی طلا خانومم. از ماه دیگه وقتی ازم بپرسن کوچولوتون چند وقتشه؟ دیگه نمیگم: « یه سال و....» باید بگم: « دو سال و...»   بیــــــــــــــــــــــــــست و سه + نه مــــــــــــــــــــــــاهه که همراهمی... چه زود و چه دیر گذشت این روزها... چه سخت و چه آسون... چه تلخ و چه شیرین... بودن تو همه چیز رو برام تغییر داده، بیشترین این تغییرات درون خودمه. من با تو دارم بزرگ میشم دریا. حالا بیشتر حواسم به کارام و حرفام هست چون یه طوطی 23 ماهه دارم که زود هر چی ببینه تقلید میکنه!   تو همه این روزها لحظه ای نبوده که به فکرت نباشم حتی تو خواب! فکر میکنم تا زنده باشم...
21 ارديبهشت 1392

تخیل از جنس دریا!

  ١- گوشواره هامو عوض کردم. تا از خواب بیدار شدی چشمای تیزبینت دیدشون. اومدی از نزدیک بهشون دست زدی و گفتی: "دَشَندِه!" بعد دست زدی به گوشای خودت و اخمات رفت تو هم! درست یه ثانیه بعد چشمات برق زد. بدو بدو رفتی از رو زمین یه چیزی برداشتی و مثلا به گوشت زدی دوباره همین حرکت برای گوش دیگه به قول خودت! اومدی پیشم به گوشات اشاره کردی و گفتی: " مامان گوشباله دریا خوشل شدم؟!   آره عزیزم گوشواره ت چه شکلیه؟ و تو گفتی:"توپ توپی سیپیده" یعنی سفیده!   بوسه بارونت کردم....   2- تازه بابا ماشینو آورد تو پارکینگ و داشت درو می بست. تو هم بیتاب بودی که زود بری پایین بدو بدو کنی. بهت گفتم کفش نداری مامانی بذار بابا بی...
16 ارديبهشت 1392

اعتراض!

مادرها و پدرهای عزیز بخونید و اگر شما هم موافقید همراه بشید...   http://www.ipetitions.com/petition/savemychildfromtv/   زنگ تفریح!: مراحل تکامل تلفظ دریا از لاک پشت: آک پو......لاک پوش.....لاش کوت!!! به نظر شما کلمه بعدی چی میتونه باشه؟؟!! هههههههههه ...
16 ارديبهشت 1392

روز مادر...

دریای نازنینم، دونه انارم! تا تو نبودی این روز واسه من یه چیزی کم داشت... اما حالا با اومدن تو من «مــــــــــــــــــادر» شدم و امروز دیگه واقعا روز منه...   مامان کوچولوی من!  خوشحالم که یه روز میاد که این نام زیبا زینت دهنده اسم تو هم میشه...     پ.ن.: خاله هدی ممنون از هدیه قشنگت... ...
14 ارديبهشت 1392

سکانس 1!

سکانس 1: (مکان: کرمان خونه دوستم     حاضرین: من و دریا و دوستم و پسرش علی کوچولو)   علی کوچولو در حال تاتی کردن به سمت تلفن دریا پشت سر علی کوچولو راه میره و مواظبشه! بالاخره علی کوچولو رسید به تلفن و گوشیو برداشت دریا: پیسلم نکن بذال ا...!!!(pisalam nakon bizal eeee!) یعنی پسرم نکن بذارش! من و دوستم در حال انفجار از خنده!!!   هنوزم از دریا میپرسم اسم پسرت چیه؟ میگه: علی!  
7 ارديبهشت 1392

دلتنگی...

 هنوز سنگینی دلتنگی های قبلی رو روی دلم حس می کنم که باید با یه دلتنگی دیگه روبرو بشم...   هنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــوز دلم تنگه برای تکون خوردن های ناگهانیت وقتی توی شکمم بودی. اواین بار که تکون خوردنت رو حس کردم کاملا یادمه چقدر شیرین بود... سر کلاس بودم برای اولین بار معنی «به پهنای صورت لبخند زدن!» رو فهمیدم!! دیگه خودت میدونی که تا آخر اون کلاس هیچی متوجه نشدم جز حضور تو...   هنـــــــــــــــــــــــــــــــــــوز دلم تنگه برای اولین خنده هات که خیلی هم کم اتفاق می افتاد! ناشیانه و کج و کوله اما برای من شیرین ترین لبخند دنیا بود...   هنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو...
1 ارديبهشت 1392

ضبط صوت!

من: (در حال درست کردن پاورپوینت با نت بوک) دریا: (در حال نگاه کردن سی دی یا همون نخود سیاه!) دریا: مامان بیا نانای! بقصیم! (یعنی برقصیم!) من: باشه مامان سی دی تو ببین میام بعدا... دریا: مامان بیا بانونک بزنیم هوا! (یعنی بادکنک بازی!) من: باشه مامان بذار کارم تموم شه... دریا: (قیافه کلافه و حوصله سررفته!) دریا(در حال گرفتن هر دو تا دست مامان و کشیدن از روی کیبورد): دس نزن خلاب میشه!!! (یعنی خراب میشه!) من: (در حال ریسه رفتن از خنده!!)   قربونت برم قند من که مثل ضبط صوت هر چی خودم قبلا بهت می گفتم رو تو ذهنت ذخیره کردی و حالا به موقع تحویلم میدی! شیرینکم ببخشید اگه گاهی دوست داری بازی کنی و مامان کار داره یا حواسش نی...
28 فروردين 1392

شکرانه...

روزهای مادری کنار شیرینی هاش، سختی های زیادی هم داره که گاهی باعث میشه یادت بره برای نعمت مادر بودن و... خدا رو شکر کنی. پست شکرانه رو مینویسم تا یادم بمونه همیشه شاکر باشم حتی وقتی وظایف مادری خسته م کرده، حتی وقتی کلافه ام... برگ گلم خدا رو شکر برای بودنت خدا رو شکر که تو دختری! چند سال پیش یه فال گرفته بودم و توی طالع من دو تا پسر بود. به همین خاطر همیشه فکر میکردم مادر دو تا پسر میشم و تصور وختر دار شدن رو هم نکرده بودم. اولین بار که توی سونوگرافی بهم گفتن دختری، تازه فهمیدم که چقدر همیشه دوست داشتم که دختر داشته باشم! اگه پسر هم بودی خیلی دوستت میداشتم اما نسبت به دختر یه حس ویژه دارم که نمیتونم برات توصیفش کنم. شاید یه نور امی...
25 فروردين 1392